۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

چیزایی رو که داری,تا از دستشون ندی نمی فهمی چی داشتی.. .

روز اول مهر همیشه برام دلهره داشت.دلهره ای که با یه ذوق جانانه قاطی شده بود.
بااینکه دلهره بود ولی به خیلی از لحظه های شاد دیگه ترجیحش میدم.
3سال از آخرین دلهره ام میگذره . ولی دیگه اون دلهره رو ندارم.
           حیف.
                    دلهره ی اول مهر

با اینکه اونجازیاد کسی کاری باهام نداشت.
با اینکه تو مدرسه بچه ی معروفی نبودم.
با اینکه فقط فقط دلم واسه بهترین دوستم تو دبیرستان تنگ شده

ولی...

دلم واسه دبیرستانم تنگ شده
دلم واسه نیمکتم تنگ شده
دلم واسه جامدادی پر از خودکار رنگیم تنگ شده
دلم واسه زنگهای ورزش تنگ شده
دلم واسه غر زدن هامون به معلم ,چند دقیقه مونده به ساعت 1,که میخواستیم زودتر بریم لک زده.
دلم واسه بولوتوث بازی های سر کلاس تنگ شده
دلم واسه اسگل کردن دبیرا لک زده
دلم واسه ساندویچهای کالباس بوفه مدرسه لک زده
دلم واسه تقلب های کوچیکی که تو جیب کوچولو شلوار جینم میذاشتم تنگ شده
دلم واسه ادای دبیرهارو در اُوردن تنگ شده
دلم واسه استرس شب امتحان  نهایی تنگ شده
دلم واسه چایخونه هایی که بعد از مدرسه میرفتیم لک زده
دلم واسه گیر دادن های مدیرمون که همیشه بهم میگفت چرا اینقدر تی شرتت کوتاهه,تنگ شده
دلم واسه زنگ آخر 5شنبه های دبیرستان که هیچی از درسو گوش نمی دادم وثانیه شماری میکردم که ساعت 1 بشه و تعطیل بشیم لک زده
دلم واسه یادگاری نوشتن تو کتاب ادبیات بچه ها تنگ شده
دلم واسه مزه تلخ آبجویی که یواشکی تو مدرسه خوردیم لک زده
دلم واسه فروختن تحقیق تنگ شده
دلم واسه اون لحظه هایی که کارنامه های ترم 1 دبیرستان رو میدادن و همهمه ی : تو چند شدی خرخون؟  , کلاس را برمیداشت تنگ شده
دلم واسه افطاری هایی که تو مدرسه میخوردیم لک زده
دلم واسه آهنگ گذاشتن و ضرب زدن رو میز دبیر و رقصیدن تو کلاس تنگ شده
دلم واسه اون لحظه که دبیر شیمی مون با صدای مهیبش داد میزد:کی داره فیلم میگیره وبعدش ناظم غولمون رو صدا میزد و اونم مجبورمون میکرد هر چی تو کیفهامونه بریزیم بیرون تنگ شده
دلم واسه آهنگ تابستون کوتاهه زدبازی که اولای مهر اومده بود تنگ شده

دلم واسه دوست پیدا کردن تو دبیرستان تنگ شده

دلم واسه دبیرستانی بودن تنگ شده...

آخی.هر چی میگذره بیشتر دوست داریم برگردیم.
                        کاش میشد برگشت.



۳ نظر:

نقطه چین ها . . . گفت...

دلم نمي خواد به اون دوران برگردم..

كيا

سورنا گفت...

مثل اینکه خیلی دلتنگی...
حالا چشمتو به آینده بدوز که همیشه فرصتای خوبی از راه میرسن
اامسال آخرین فرصتمه باید کاری کنم که وقتی رفتم جلو و دارم به گذشته نگاه می کنم حسرت نخورم...

سینا گفت...

من دوست ندارم برگردم :(

دنیای بزرگا بهتره