۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

سلام

واقعا نمیدونم چرا بعد از دو سال اومدم اینجا. اصلا واسه ی چی دوباره تو این وقته سال تو این ساعت اومدم اینجا
شکوه وحشی جایی که واسه اولین بار خودمو شناختم. هنوز هیچ کسی رو ندیده بودم که همحسم باشه. هنوز عین یه بچه بودم که راه رفتنم بلد نبود.
ذوق زده فقط دردودلاشو مینوشت و منتظر میموند ببینه چند نفر کامنت میزارن و مینشست چندین بار کامنتاشونو میخوند و با خودش میگفت یعنی چه جورین این بچه ها؟ این هم حس هام؟؟
2 سال گذشت... نمیدونم حتی چند نفر از وبلاگ نویسا هستن! پسورد اکانتمو یادم رفته بود حتی!
دلتنگم. دلتنگم واسه اون روزهای اولی که خودمو شناختم
نا امیدم نامیدم ازین روزا.اون روزا فک میکردم همه عاشقن
حالا فهمیدم نه هیشکی عاشق نیست! هیشکی.
دلم میخاد داد بزنم. ولی الان همه خوابیدن.
چرا هیشکی نیست که سر بذارم رو شونه هاش و بدون منت بتونم گریه کنم؟
چرا هیشکی نیست که بتونم بهش بگم دوستت دارم
چرا همش خیال!
اون روز که شکوه وحشی اومد 19 سالم بود. الان 22 سالمه.هنوزم عاشقموهنوزم همونجوری ام. ولی بقیه انگار عوض میشن. بزرگ میشن!
 آره منم بزرگ شدم سال دیگه درسم تموم میشه ریشام بیشتر در اومده  میرم سر کار . دیگه واسه ی خودم مردی شدم!!! ولی قلبمم بزرگتر شده . قلبمم عشقو بیشتر درک میکنه. ولی انگار همه که بزرگ میشن فقط پایین تنشون رشد میکنه همه فکرشون میشه اونجاشون. به خدا دیگه خسته شدم وقتی میبینم حتی با همحسام هم فرق دارم!
شدم اقلیت اقلیت ها
ابنجا داریوش داره زیر آب فریاد میزنه!
دیگه پارک محله فست فود استخر دیگه هیچکودومه کارایی که دوس داشتم خوشحالم نمیکنه
 از پل عابر نزدیک خونمون که رد میشم جدیدا همش پایینو نگاه میکنم.

91-10-23
ساعته 11:57 شب.