۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

صبح رفته بودم پیش یکی از دوستام.یعنی خودش بهم زنگ زد.
تا دیدمش جا خوردم.
داغون بود.
اصلا تا میبینم یکی ناراحته اعصابم میریزه به هم.
یه جوری که انگار تقصیر من بوده.
با هم صحبت کردیم .
حق داشت داغون باشه.
خسارت 700 هزار تومنی تصادف.,2 ترم مشروطی دانشگاه.دعوا با بابا.بی پولی و به هم خوردن شمال مجردی. . . . اینا یه کم از حرفاش بود. فقط دوست داشت حرف بزنه. دوست داشت راحت بشه.
سبک شد.
بین حرفاش میخواستم بپرم و یه کم نصیحتش کنم.
ولی با خودم فکر کردم.به خودم گفتم این بیچاره یکی رو میخواد تائیدش بکنه و به حرفاش با دقت گوش بده . اون وقت تو میخوای مثل باباش نصیحتش کنی؟
هیچی نگفتم. 6 دنگ حواسم بهش بود.
شنونده ی خوبی ام.
بغض نکرده بود,ولی صداش میلرزید.
واقعا حس بدی بود.
بازم هیچی نگفتم.دستمو گذاشتم رو شونش و یه کمی فشار دادم.
خیلی از این کار خوشش اومد.حس کرد یکی هست که پهلوشه و قبولش داره.
. اضطراب داشت.
حس میکردم میخواد از خونشون برم تا بتونه با خیال راحت به حال خودش گریه کنه.

درد و دل هاش که تموم شد بهش گفتم:

اینو میدونستی :
خدا هر کی رو بیشتر دوست داره اذیت میکنه

آروم شده بود.این جمله اون لحظه خیلی کمکش کرد.
ظهر که داشتم برمیگشتم خونه,با خودم تا لب در خونه فکر میکردم که چقدر خوب بود منم یکی رو داشتم همه ی دردودل هامو بدون سانسور بهش میگفتم و اونم دستشو رو شونه هام فشار میداد ... .

۱۱ نظر:

مهرزاد گفت...

خدا همه ما رو دوس داره.همیشه هر اتفاق بدی هم که برام افتاده ،بعدا به این نتیجه رسیدم که باید میوفتاده چون اگه خوداتفاق بد بوده باعث یه نتیجه گیری خوب شده وطرز فکرمو عوض کرده.مهربون ترین دست رو برای شونه هات ارزو می کنم.

سورنا گفت...

سختی ها میان و میرن, این همیشگیه, باید بهش عادت کرد
افسوس واسه مایی که تو هر دردو دلی باید درد اصلیمونو خفه کنیم

من گفت...

هر كه در اين بزم مقرب تر است
جام بلا بيشترش ميدهند

خيلي وقت بود كه اين شعر رو فراموش كرده بودم. :-)
بابت دوستت متاسفم و بابت خودت اميدوار!!!

مهرداد گفت...

الان ساعت نزدیک دو نصفه شبه، از شدت گریه و بی خوابی کامپیوترو روشن کردم تا بیام وبلاگ بچه هارو بخونم، شاید یه کم آروم بشم
اون آرامشی که می خواستم، توی وبلاگ تو پیدا کردم
عضلاتم منقبض شده، چشمام از شدت اشک می سوزه، کمرم گرفته، دست راستم داره از درد می شکنه، ناخوداگاه دارم دندونامو بهم فشار میدم
همش عصبیه
اما وقتی وبلاگ یک هم احساس رو می خونم، می تونم یک لحظه نفس راحت بکشم
نمی تونم کنارت باشم و شونه ات رو فشار بدم، اما دلم می خواد گرمای دلم رو حس کنی
داداشی، تو تنها نیستی ...

غریبه 92 گفت...

اوهوم .. قبول دارم .. گاهی وقتا درد و دل کردن و اومدن یه دست گرم روی شونه ی آدم خیلی کمک کمی کنه ..
غصه نخور .. اون دست حتمن میاد رو شونه هات ;-)

استفراغ گفت...

میدونی؟
داشتم فکر می کردم
حتی اگه یه سنگ صبوری پیدا بشه که بخواد به حرفات گوش کنه
تو انقدر خوبی
که باز اون حرف میزنه و تو گوش میدی

مهرگان گفت...

کاشکی
کاش و کاشکی
یادت میاد؟
می خوام لینکت کنم بگو به چه نامی با همون شکوه وحشی خوبه؟

ناشناس گفت...

سلام.
راس میگی انگار این یه اشتراکه بین همه آدما...
هی میگردن دنبال یکی و میگن کو کو کو...
واقعا !!!

سینا گفت...

به نظر من این حرف که خدا هرکی رو بیشتر دوست داره اذیت می کنه اشتباه

به قبلش نگاه کنه ببینه کجا کارش غلط بوده که اینطوری شده

اگه خاد بخواد بنده هاشو اذیت کنه دیگه پس خدا نیست

خودمون خودمونو اذیت می کنیم...

شاهين گفت...

خدا كسي رو اذيت نميكنه

خدا هر كس رو بيشتر دوست داره باهاش عشق بازي ميكنه ميندازدش وسط مشكلات و نگاه ميكنه ببينه چند دفعه به يادش ميوفته . خوشش مياد اونايي كه دوسشن داره به يادش باشن . اين يعني عشق

مهرگان گفت...

سلام قالب نو مبارک. به قول وینیا پوستین جدید مبارک.
چرا آپ نمی کنی.
بابا ما منتظریما.