امیدوار دست به امتحان زدم.
ولی شرمنده ازش بیرون اومدم...
وقت خودمو و اونو بیشتر از این تلف نکردم,دوستانه از هم جدا شدیم...
تصمیم گرفتم بی تفاوت ولی امیدوار صبر کنم,
به خودم گفتم:خودتو نمیتونی عوض کنی. به هر حال یه کسی هم اون بالا هست,
بلاخره یه روزی میبینتت,
بلاخره یه روزی این دلتنگیها و تنهایی هاتو درک میکنه...
خیلی عجیب بود
چند روز بعد یه چیزی بعد از 3 ماه دیدم که حسابی جا خوردم!
کسی که حس خوبی بهش داشتم بعد از 3 ماه هنوز بیادم بود...
دوتا غریبه آشنا,چند کیلومتر فاصله,یه نگاه ,دوتا نقطه چین بادوتا قلب در به در...
اینارو که الان دارم مینویسم ,قلبم داره تاپ تاپ میزنه.,یه جوری ام!
به این حالت چی میگن؟
ولی حس خوبیه.
میخوام تموم نشه.
باهاش یه ذوق و یه ترسو ,کلی استرس قاطیه.
باهاش چشمها روبستن و رویاهای جانانه ساختن همراهه...
به این حس چی میگن؟
امشب از کل روزهایی که وبلاگ داشتم خوشحال ترم.
با دمم گردو میشکونم!
ولی خدا اگه قراره بعدا تو ذوقم بخوره و حالم گرفته بشه , با تمام وجودم دعا میکنم:
الهی امشب صبح نشه...
میخوام چیزای قشنگی که تو ذهنم ساختم هیچوقت خراب نشن...
امیدوارم که بتونم و امیدوارم که بخواد
دبیرستان که بودم , محکم وبا تمام زورم نیمکتمو تراشیدم و درشت چیزی نوشتم که تا امشب بهش ایمان داشتم:
تنها ترین تنها منم....
ولی امشب این حس عجیب ولی دوست داشتنی چیزِ دیگه ای میگه...
کاش میتونستم همین الان برم مدرسم وبا غلط گیر کنارش بنویسم:
از امشب دیگه اینطور نیست... .
ولی شرمنده ازش بیرون اومدم...
وقت خودمو و اونو بیشتر از این تلف نکردم,دوستانه از هم جدا شدیم...
تصمیم گرفتم بی تفاوت ولی امیدوار صبر کنم,
به خودم گفتم:خودتو نمیتونی عوض کنی. به هر حال یه کسی هم اون بالا هست,
بلاخره یه روزی میبینتت,
بلاخره یه روزی این دلتنگیها و تنهایی هاتو درک میکنه...
خیلی عجیب بود
چند روز بعد یه چیزی بعد از 3 ماه دیدم که حسابی جا خوردم!
کسی که حس خوبی بهش داشتم بعد از 3 ماه هنوز بیادم بود...
دوتا غریبه آشنا,چند کیلومتر فاصله,یه نگاه ,دوتا نقطه چین بادوتا قلب در به در...
اینارو که الان دارم مینویسم ,قلبم داره تاپ تاپ میزنه.,یه جوری ام!
به این حالت چی میگن؟
ولی حس خوبیه.
میخوام تموم نشه.
باهاش یه ذوق و یه ترسو ,کلی استرس قاطیه.
باهاش چشمها روبستن و رویاهای جانانه ساختن همراهه...
به این حس چی میگن؟
امشب از کل روزهایی که وبلاگ داشتم خوشحال ترم.
با دمم گردو میشکونم!
ولی خدا اگه قراره بعدا تو ذوقم بخوره و حالم گرفته بشه , با تمام وجودم دعا میکنم:
الهی امشب صبح نشه...
میخوام چیزای قشنگی که تو ذهنم ساختم هیچوقت خراب نشن...
امیدوارم که بتونم و امیدوارم که بخواد
دبیرستان که بودم , محکم وبا تمام زورم نیمکتمو تراشیدم و درشت چیزی نوشتم که تا امشب بهش ایمان داشتم:
تنها ترین تنها منم....
ولی امشب این حس عجیب ولی دوست داشتنی چیزِ دیگه ای میگه...
کاش میتونستم همین الان برم مدرسم وبا غلط گیر کنارش بنویسم:
از امشب دیگه اینطور نیست... .
۴ نظر:
..امیدوارم این احساس تداوم داشته باشه!.. :-)
یوسف
نمیتونم بگم از اینکه برگشتی خوشحالم چون درواقع به صورت شخصی به من یا فرد دیگه ای مربوط نمیشه اما از اینکه حالا حداقل یه کم مطمئن تر شدی نسبت به گرایشی که داری خوشحالم. خیلی خوبه که تجربه ات به خوبی تموم شد و به تلخی نکشید!
موفق باشی
این حس رو خیلی افرالد کمی درک می کنن.
امیدوارم این ترسو دلهره و امید و اشتیاق به خوبیها و بهترین ها برات ختم شه.
از تيتيري كه گذاشتي فهميدم كه تو هم علاقه خاصي بهش داري و تنهاييات باهاش قسمت ميكني .آهنگ قشنگيه
خوشحالم كه شادي تداوم اين لحظه ها رو برات از خداي بزرگ خواستارم
ارسال یک نظر